کد مطلب:183016 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:261

پیام امام در کوفه
دانستیم كه امام سجاد ـ علیه السلام ـ در چه شرایطی به امامت رسید. حال باید با توجه به شرایط موجود، وظیفه امامت را به انجام رساند. او باید خاندان پیامبر را معرفی كند، بنی امیه را به مردم بشناساند و عملكرد مردم كوفه را مورد نكوهش قرار دهد و آنان را متنبه سازد و سرانجام سیره نبوی را آشكار ساخته، نور حقیقت سنت جد بزرگوار خود را از پُشت ابرهای تحریف سالهای تسلط منحرفان و دنیاطلبان بر مردم بتاباند و پیام كربلا را برساند؛ همان هدفی كه حضرت سیدالشهداء پیشتر معین نموده بود:

«... انما خرجت لطلب الاصلاح فی اُمّة جدی ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ اُرید أن آمر بالمعروف و أَنْهی عن المنكر و أسیر بسیرة جدّی و ابی علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ.» [1] .

«خروج من برای اصلاح انحرافات پیدا شده در امت جدم و امر به معروف و نهی از منكر می باشد و سیره ام، سیره جدم و پدرم علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ است.»

حال، حضرت سجاد ـ علیه السلام ـ در میان كاروان اسیران در آن شرایط دشوار و پیچیده، این كار را آغاز می كند. این كاروان به كوفه می رسد، امام ـ علیه السلام ـ به مردم اشاره می كند كه ساكت باشند، همه سكوت اختیار می كنند.

حضرت به پا خاسته و خدای را سپاس می گوید، نام پیامبر ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ را می برد و بر وی درود می فرستد. سپس می فرماید:

«ایّها الناس! من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فأنا أعرّفه بنفسی: انا علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب ـ علیه السلام ـ أنا ابن من انتُهِكَت حرمتُه و سُلبت نعمته و انتُهب ماله و سُبِیَ عیاله.» [2] .

«ای مردم! هر كه مرا شناخت كه شناخته است و هر كه نشناخت، من خود را به او معرفی می كنم. من علی فرزند حسین فرزند علی بن ابی طالبم. من فرزند كسی هستم كه احترامش هتك شد و اموالش ربوده شد و ثروتش به تاراج رفت و اهل و عیالش اسیر شد.»

سپس می فرماید:

«أنا ابن المذبوح بشطّ الفرات من غیر ذَحْلٍ و لا تُراتٍ، أنا ابن من قُتل صبراً، و كفی بذلك فخراً.» [3] .

«من فرزند كسی هستم كه او را در كنار رود فرات بدون سابقه كینه و عداوت سر بریدند، من فرزند كسی هستم كه او را با شكنجه كشتند و همین فخر او را كافی است.»

كوفه شهری است كه نام علی بن ابی طالب، برای آن آشناست. كوفه شاهد عدالت علی ـ علیه السلام ـ بوده است. مركز خلافت آن حضرت، همین شهر است و تا جهان باقی است لبریز از طنین ناله های علی ـ علیه السلام ـ نیز خواهد بود. نیز كوفه شهری آشنا با نام و یاد و شخصیت حسین بن علی ـ علیه السلام ـ است؛ چه آنكه دعوت از او توسط مردم بی وفای همین شهر بوده است. آنان بودند كه با آن حضرت بیعت نموده، نامه ها به وی نوشتند و از وی دعوت نمودند تا بدانجا بیاید و در ركابش با بنی امیه ستیز كنند و حق خلافت را به حق دار دهند.

معاویه وقتی به قدرت رسید، از هیچ تلاشی برای بسط نفوذ خود فروگزار نكرد و شرایط را به گونه ای درآورد كه سرانجام از مردم برای فرزند خود یزید نیز بیعت گرفت.

ولی معرفی امام سجاد ـ علیه السلام ـ نكته ای دیگر را نیز در بر دارد. گویا او روضه می خوانَد، او می فرماید من پسر آن كسی هستم كه چنین كشته شد و بر مال و اهل و عیال او چنین پیش آمد. من فرزند همان كسی هستم كه حفظ حرمت او واجب بود ولی حرمت او را شكستند. همان كسی كه جدش رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ برای او، حرمت قائل بود.

آری این در واقع اولین روضه ای بود كه علی بن الحسین ـ علیه السلام ـ برای آن مردم خواند. بعد می فرماید:

«أیّها الناس فاُنشدكم الله! هل تعلمون انكم كتبتم الی أبی و خدعتموه و اعطیتموه من انفسكم العهدَ و المیثاق و البیعة و قاتلتموه.» [4] .

«ای مردم! شما را به خدا سوگند، آیا می دانید كه شما بودید كه به پدرم نامه نوشتید و فریبش دادید؟ و با او عهد و پیمان بستید و بیعت نمودید و به جنگ با او پرداختید؟»

آن حضرت ـ علیه السلام ـ با این كار، وجدان خفته مردم را بیدار نموده، عمل بدِ آنان را به رُخشان می كشد و سپس به نكوهش آنان می پردازد:

«فَتَبّاً لما قَدَّمْتُمْ لانفسكم و سوأةً لِرأیكم بأیّة عینٍ تنظرون إلی رسول الله ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ اذ یقول لكم قتلتم عترتی و انتهكتم حُرمتی فَلَسْتُمْ من اُمّتی.» [5] .

«مرگ بر شما باد، این كرداری كه از پیش برای خود فرستادید و رسوایی بر این رأی شما. با چه دیده ای به روی رسول خدا نگاه خواهید كرد هنگامی كه به شما بگوید: عترت مرا كشتید و حرمت مرا هتك كردید، پس از امت من نیستید؟!»

راوی می گوید:

«صداها از هر طرف برخاست و به یكدیگر می گفتند: نابود شده اید و خود نمی دانید....» [6] .

این اولین پیام و بیدار باش بود كه از زبان مبارك آن حضرت كه به سرچشمه وحی متصل است جاری شد. نوبت به مسائلی رسید كه در كاخ ابن زیاد اتفاق افتاد. وقتی گفت و گو بین ابن زیاد و حضرت ـ علیه السلام ـ پیش آمد، ابن زیاد از شجاعت و صراحت لهجه آن حضرت به خشم آمد. او كه از پیروزی ظاهری، مغرور بود، توقع نداشت كه از این اسیران كه تمامی مصیبتها بر آنها وارد شده بود، چنین روحیه ای را مشاهده كند. آن مغرور ساده دل نا آشنا با خاندان وحی، حضرت را تهدید به كشتن كرد و اینجا بود كه حضرت ـ علیه السلام ـ ضربه روحی و روانی گیج كننده ای بر ابن زیاد وارد كرد.

حضرت فرمود:

«أَبِا القتل تُهدّدنی یا ابن زیاد؟ أَما علمتَ أن القتل لنا عادةً و كرامتُنا الشهادة؟» [7] .

«ای ابن زیاد! تو مرا به كشته شدن تهدید می كنی؟ آیا ندانستی كه كشته شدن برای ما عادت است و شهادت مایه ی سربلندی ماست؟»

با كمی تأمل در این سخنان معلوم خواهد شد كه با هیچ شیوه ای نمی توان با این سخنان برخورد كرد. وقتی حضرت ـ علیه السلام ـ می فرمایند كشته شدن برای ما عادت است و شهادت مایه ی سربلندی، با چه روشی می توان، در مقابل این نگرش ایستاد؟ این كلام حضرت، اعلام پیروزی مطلق است.

او با این كلام، تمامی دستاوردهای ابن زیاد را به باد داد و فرمود آن چه در كربلا پیش آمد یك پیروزی تمام عیار برای ماست؛ چه اینكه شهادت مایه ی سربلندی ماست و تا تاریخ هست، این شعار زنده خواهد بود.

وقتی ابن زیاد، حضرت را تهدید به قتل كرد، امام ـ علیه السلام ـ خطاب بهاء فرمود: ای ابن زیاد! آیا مرا به كشته شدن تهدید می كنی؟ آیا ندانستی كه كشته شدن برای ما عادت و شهادت مایه ی سربلندی ماست؟!


[1] بحارالانوار، مجلسي، ج 44، ص 329.

[2] اللهوف علي قتلي الطفوف، سيد بن طاووس، با ترجمه سيد احمد فهري زنجاني، اميركبير، تهران، 1379، ص 165.

[3] لهوف، ص 165 و 166.

[4] لهوف، ص 166.

[5] همان، ص 166.

[6] همان، ص 166.

[7] همان، ص 171.